سلام به همه دوستای گلم....
خوبید خوش میگذره؟؟؟
خوب شرمنده همگی...به خاطر اینکه هم دیر به دیر اپ کردمو هم کم بهتون سر زدم ...به بزرگی خودتون بببخشید ....
و
قربون مرام اونایی که تو این مدت با وجود کاستیای من تنهام نزاشتن.....خیلی چاکریم...
خوب اون پست قبلی.....یادتونه گفته بودم تو کاکتوس کوچولو همه باید شاد باشن؟؟؟ ولی خودم اینو زیر پا گذاشتم....بازم شرمنده همگی....
بزارین خاطره بدترین روز تولدمو براتون بگم.....
من با دو تا از بچه های کلاس(سارا و فاطمه) تو یه روز به دنیا اومدیم به فاصله دو ساعت دو ساعت از هم دیگه....به خاطر همین قرار گذاشتیم که تولدمون و با هم جشن بگیریم و همه برو بچ و بدعوتیم....وقتی به بچه ها گفتیم همه گفتن ما میایم و کلی استقبال شد....
خلاصه....شنبه 4 اردیبهشت من رفتم خونه سارا و منتظر شدیم تا دوستان یکی بیان چشمتون روز بد نبینه ....خبر رسید از اینور واز اونور که هر کدوم از دوستان به طریقی پیچوندن مارو....البته بعضیا از قبل گفته بودن که نمیان....
از یه کلاس 30 نفره ما سه تا بودیم که تولدمون بود وسه تا از بچه ها....خیلی ناراحت شدم.....
البته بهمون خوش گذشت کلی بزن و برقص کردیم من و که میشناسین پایه همه جور بزن و برقصی هستم......ولی بازم چشمتون روز بد نبینه.....تا برسم خونه یه مقدار دیر شد....وقتی رسیدم خونه مامانم قبل از اینکه سلام کنم شروع کرد باهام دعوا کردن که چرا انقدر دیر شده؟؟؟اونم جلوی راضیه زن
پسر داییم
منم دادم در اومد..............
هم از دست بچه ها ناراحت بودم هم به خاطر فوت شوهرخالم هیچ کس در بند تولد من نبود مامانم که اینجوری کرد اعصابم خیلی خورد شد....
رفتم تو اتاقم و داشتم لباسامو عوض میکردم و اروم اروم اشک میریختم ....دلم خیلی شکست...راضیه اومد تو اتاقمو بغلم کرد منم که یه شونه پیدا کردم صدای هق هق گریه ام خونه رو برداشت....حالا مگه بند میومد؟؟؟؟
بعدشم اومدم نت با امید اینکه حداقل یه نفر منو یادش مونده باشه که نبود و از روی حرصم اون پست و گذاشتم....
خوب بگذریم.....گذشته ها گذشته.....
حالا نظرتون چیه حذفش کنم؟؟؟؟پست پایینی و میگم....
راستی خرداد تولد کاکتوس کوچولو بود
همه به افتخارش دست بزنید
تولد مبارک کوچولوی من
خوب حالا واستون یه خاطره کاکتوسی تعریف میکنم....اهم اهم:دیروز اومدم به کاکتوس کوچولو های نانازم آب بدم که یکیشون که از همه بدتر تیغ داره و تیغاش خیلی بد میره تو دست افتاد زمین.......
واااااااااااااااااااااااااااااااااای حالا چیکار کنم؟؟؟؟ناناز خوشگلم!!!!!یکی از شاخه هاش شکست.....حالا جلوی میز کامپیوتر پر از خاک و تیغای ریز ریز شده بود و نانازخوشگلم افتاده بود بیرون....من چه جوری تورو بزارم تو گلدونت؟؟؟؟ دو تا دستکش پلاستیکی دستم کردم و گذاشتمش تو گلدون و اروم خاکش و ریختم سر جاش...خیلی ریلکس دستکشارو در اوردم....واااااااااااااااااااااااااااااااااااای اینا چیه؟؟؟؟
دستام پر تیغ شده بود!!!!!!!!!!!!!ماماااااااااااااااااااااااااااان....... یکی یه موچین بده به من........واااااااااااااااااااایییییییییییییی...........
هنوزم تیغ تو دستام هست......
ولی قیافم دیدنی بود دستامو عین مونگلا گرفته بودم بالا و دور اتاق میدوییدم جیغ و داد میکردم.....
آخرشم باید یه دست لباس آبی کمرنگ بگیرم و برم خودمو دیوونه خونه بستری کنم.....وااااای چه حالی میده با دیوونه ها بزنیم تو سر و کله هم..............
هرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهر
هر کی خواست بیاد بگه با هم قرار بزاریم دسته جمعی بریم.....
خوب واسه امروز دیگه بسه......
خوب تا الان سه بار این مطلبو نوشتم ولی به یه طریقی قاطی کرد و پاک شد منم حوصله نداشتم دیگه درستش کنم......یه مقدارم مشکل تایپی داره......واقعا زحمت کشیدم با این پستم.....ولی بهتر از هیچیه.......نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تا بعد بای بای دوستای گلم خودم..........................