Quantcast
Channel: کاکتوس کوچولو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

!!!!موش!!!!

$
0
0
سلااااااااااااااااااااااااااام

چطولین؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 ۲هفته  پیش و باید هفته ی جانوران موذی نامگذاری کرد !!!! کلا جک و جونورا گیر داده بودن به من!!!!!

من از حیوونا نمیترسم .....با کل گربه های محلمون رفیقم .....ولی از حشراتی مثل سوسک و زنبور و ملخ و.... اصلا خوشم نمیاد.....واااااایی

اول هفته یک عدد سوسک سیاه گنده تو آشپزخونه بود!!!!!

من نمیدونم اینا بادی بیلدینگی، پاور لیفتینگی چیزی کار میکنن اینقدر گنده میشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

متنفرم سوسک بکشم به خاطر همین ددی و صدا کردم......اونم ماشالا همچین کوبید تو ملاج بدبخت که منهدم شد!!!!!

یه پاش اینطرف آشپزخونه بود یه پاش رو کابینت!!!!!وااااااییییی

فرداش با مامی رفتیم آرایشگاه یکی از بچه های اونجا داشت پشت مبلا رو جارو میکرد که یهو برق سه فاز ازش پرید!!!!!!!!

یه مارمولک بزرگ پشت مبل چسبیده بود......ای وای چرا حالا که من اینجام؟؟؟؟

فقط باید فیلم میگرفتی اون لحظه .....یکی جارو دستش بود اون یکی دمپای مامانمم یه خاک انداز ...منم فرار میکردم هی هی .....

بالاخره قاتل شماره ۲ بعد از بابام، مامانم بود که مارمولک بیچاره رو فرستاد اون دنیا.......واااااااییی این یکی خیلی چندش اور تر بود خونش در اومده بود....

دوباره فردا شب سوژه داشتیم......

ولی این یکی از همه بدتر بود.........

من اکثر شبا دیرتر از بقیه میخوابم...یا تلوزیون میبینم یا آهنگ گوش میکنم و مثل ارواح سر گردان تو خونه میچرخم......اگه کسی به این وضع عادت نداشته باشه سکته رو میزنه تو شب!!!!!

خلاصه ساعت حدودای ۲ بود که رفتم بخوابم تو خوابو بیدار بودم که یهو صدای خش خش اومدو تالاپی یه چیز افتاد زمین.....منم گیج خواب گفتم بیخیال سوسک بوده و دوباره خوابیدم.....

دیدم نه این سر و صداش بیشتر از سوسکه.....نگاه کردم به پرده ها دیدم یه چیزه کنده داره ازش بالا میره!!!!!!!!!

وااااااااااااااااااااااای ...........این دیگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مثل فشنگ پریدم بالا سره بابام.....حالا مگه بیدار میشد !!!!!فایده نداشت مامانمو بیدار کردم .

حالا سه ساعت سوال پیچم میکرد چیه؟؟؟کجاست؟؟؟؟گفتم بابا تو این تاریکی از کجا بودنم چیه؟؟؟!!!

تا اومد دوست عزیز و به پرده دید گفت سمیرا باباتو بیدار کن خیلی گنده ست.....

با هر بدبختی بود بیدارش کردیم......قیافه ها دیدنی بود...خوابالو ....شلخته و .....

چراغا رو روشن کردیم و ددی پرده رو تکون داد یهو دوست عزیز افتاد......

 

مووووووووووووش!!!!!!!!!!!!!

اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟

رفت پشت کتابخونه مو دیگه نشد پیداش کنیم........

بابامم خیلی ریلکس گفت:خوب اینو دیگه نمیشه پیداش کرد برید بخوابید!!!!

حالا چیکار کنم؟؟؟؟؟

نشسته بودم وسط گل قالی میگفتم تا این نمیره من نمیتونم بخوام!!!!

همه خوابیدن منم مجبور بودم بخوابم داشتم میمردم از خستگی.....

رفتم تو اتاق در و نیمه باز گذاشتم تا ۳ بیدار بودم هی با گوشیم نور مینداختم ببینم نیومده باشه تو.....

هنوز که هنوزه آقا/خانم موشه زنده ست و با ما زندگی میکنه شبا صدای خش خش کردنش میاد ولی نمیدونیم کجاست دیگه بهش عادت کردم خیلی ریلکس میخوابم....

خدا رحم کرده داریم از این خونه میریم.....البته اگه از مهمون نوازی ما خوشش نیومده باشه و نخواد تو وسایلمون بیاد خونه جدید.......

اینم یه هفته نسبتا چندش آور.......

البته با وجود موش عزیز این داستان ادامه دارد.....

تا بعد بای بای.....................


Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

Trending Articles